وقتي 15 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زير انداختي و لبخند زدي...

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي كه 20 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم

سرت رو روي شونه هام گذاشتي و دستم رو تو دستات گرفتي انگار از اين كه منو از دست بدي وحشت داشتي
---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي كه 25 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده كردي وبرام آوردي ..پيشونيم رو بوسيدي و

گفتي بهتره عجله كني ..داره ديرت مي شه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتي اگه راستي راستي دوستم داري

.بعد از كارت زود بيا خونه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي 40 ساله شدي و من بهت گفتم كه دوستت دارم

تو داشتي ميز شام رو تميز مي كردي و گفتي .باشه عزيزم ولي الان وقت اينه كه بري

تو درسها به بچه مون كمك كني

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي كه 50 سالت شد و من بهت گفتم كه دوستت دارم تو همونجور كه بافتني مي بافتي

بهم نكاه كردي و خنديدي

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي 60 سالت شد بهت گفتم كه چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدي...

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي كه 70 ساله شدي و من بهت گفتم دوستت دارم در حالي كه روي صندلي راحتيمون نشسته بوديم من نامه هاي عاشقانه ات رو كه 50 سال پيش براي من نوشته بودي رو مي خوندم و دستامون تو دست هم بود

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتي كه 80 سالت شد ..اين تو بودي كه گفتي كه من رو دوست داري..

نتونستم چيزي بگم ..فقط اشك در چشمام جمع شد

---------------------lllllllllllll---------------------

اون روز بهترين روز زندگي من بود ..چون تو هم گفتي كه منو دوست داري

---------------------lllllllllllll---------------------
به كسي كه دوستش داري بگو كه چقدر بهش علاقه داري

و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي

چون زماني كه از دستش بدي،

مهم نيست كه چقدر بلند فرياد بزني

اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد

        به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد 


غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد 

 
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی 

 
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
       

میخواهی بروی؟

خب برو…

انتظار مرا وحشتی نیست شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود برو… برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نکن نفس های آخر است نترس

برو…

احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو…

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو مسافری در راه انتظارت را میکشد طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو…

فقط برو…..    

                                                  


  

                                                     هميشه

                                           در بــدتريــــن لحظـــات

                                       تنهـــا رهـــا مي کنـــي مـــرا و

                                            بـــد تريـــــــــن لحظه ها

                                                وقـتــي اســــتـــ

                                                     کـــه تـــو 

                                                        مـــرا

                                            تنهــــا رهـــا ميکنـــي

                         

 

[تصویر: c718549925fc25e1c625e970931e36af.gif]  [تصویر: c718549925fc25e1c625e970931e36af.gif] [تصویر: c718549925fc25e1c625e970931e36af.gif]


 

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟

 

خدایاحال هر چه به آسمان می نگرم

 ستارهای نمی یابم

او از این آسمان رفته است

بدانم به کدامین اسمانت رفته است

خوب می دانم وخوب می دانم

 که دیگر بر نمی گردد

این را زمانی فهمیدم که می رفت

این را از رفتنش احساس کردم

ولی ای کاش برای یک بار

 برای آخرین باربه آسمان بر می گشت

 هرچند کوتاه

ای کاش می آمد ومی درخشید

 برای لحظه ای

فقط برای لحظه ای

 
 
 
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست٬
 

نگفتم:« عزیزم٬این کار را نکن. »

 

نگفتم:« برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده. »

 

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه٬ رویم را برگرداندم.

 

حالا اون رفته٬ و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.

 

نگفتم:« عزیزم٬متأسفم٬چون من هم مقصر بودم. »

 

نگفتم:« اختلاف را کنار بگذاریم٬چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است. »

 

گفتم:« اگر راهت را انتخاب کرده ای٬من آن را سد نخواهم کرد. »

 

حالا اون رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم می شنوم.

نگفتم ... .


نرسيديم به هم بازی يک تقديريم
عاقبت در هوس ديدن هم ميميريم
عشقمان مخرج صفريست که تعريف نشد
آه و افسوس که يک واژه بی تدبيريم
بعد از آن حادثه هايی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم
اشک ميريختيم و دل که نميکنديم آه
چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خنديديم
فکر کرديم بهاريم که بی تغييريم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از اين ايده خود برخيزم
باز سايه بالای سرم باش عزيزم
مايه برکت چشمان ترم باش عزيزم

دیـدی آخـرش نـموندی

                                                            مـنو تـا جنـون کشـوندی

                 دلی کــه دادم به دستـت

                                                          آخـرش زدی شکــوندی

                آخراش خـوب شده بـودی

                                                          تـیتر نـامه هـامو خـوندی

               امـا چون خـوندی و رفـتی

                                                         دلـمو بیـشتر سـوزونـدی

وقتی بغضم شکسته شد

                              و نفس هایم......

                                                    غرق شد در اندوه و بی تابی

فقط سکوت با من بود

   گاهگاهی که تنم

             خسته ار لحظه ها......

                               به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شود 

   شبهایی که بالشتم.....

                               خیس می شد از اشک شبانه و حسرت

فقط سکوت با من بود

   دیری است....... 

                              که با درد خود هم آشیان شده ام

                                                                    وهنوز,........

سکوت با من است

  کاش به جای تو......

بر سکوت عاشق بودم


روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب

بی وفای تو


روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه صدایت را

نمیشنیدم غرق در گریه میشدم


روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!


گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم


گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم


روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر


اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد


تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام


راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال

ذره ای محبت میگشت


نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا

گذاشتی


میدانستم تو نیز مثل همه …


نمیبخشم تو را …


دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های

بوسیدنت

نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض

نمیکنم تو را

دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا


مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!


نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت

تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم


تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی

و  غم

تو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که به خاطر تو حتی نمیریزد یک

قطره اشکم!


عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم


عالم رویایی و دیوانگی

مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .


مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و


لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.


این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم


تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.


عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.


چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .


چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.


تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .


اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.


شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز


تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .


خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.


تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.


عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.


نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته

می شوی و مرا دور می اندازی .

                                                          

تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.


ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانی


و افسوس بخوری که چرا مرا  سوزاندی .


عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.


اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.

چه زود فراموش شدم تو ذهنا خاموش شدم

شدم بده تو قصه راحت فراموش شدم

غصه ها توی قلبم امونمو بریده 

درست میگن که آدم از عشق خیری ندیده

هرچی میگن دروغه باور نکن می شکنی

میگن بهت که عشقم فقط تو تو قلبمی

این روزا بد غرورت زیره پاهات له میشه

از غم عشق و دوری چشمای تو تر میشه

خلاصه که عزیزم از من به تو نصیحت

هرچی دیدی دم نزن نشین تو پای صحبت

بهانه ها جور واجور دروغا ثابت میشن

گل هایی که تو چیدی یکدفعه پرپر میشن

میگفت نفس کشیدن بی تو برام حرومه

میگفت دوست دارم من دوست دارم دیونه

دیدی چه آسون گذشت رفت سراغ دیگری

تورم کنار میذاره ؟ انتخاب آخری ؟


مثل شمع بزم آبم کرد و رفت

عشوه ای آورد و خوابم کرد ورفت

رفت و کوه طاقتم را باد برد

یوسف امید من در ماه مرد

ای دل شوریده مستی میکنی

باز هم شبنم پرستی میکنی

نام هر کس که شود آهوی دشت

ای دل غم دیده دیدی بر نگشت

بعد از این زهر جدایی را مخور

چوب عمر بی وفایی را نخور

من که گفتم ای دل بی بندوبار

عشق یعنی رنج و یعنی انتظار......

ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم

تنها تو یی ای نازنین آرام جانم

اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد

دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سر در گریبانم کسی هم درد من نیست

از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم

این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد

دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد

من باغبان فصل های انتظارم

گفتي :عاشقا نه هايت عشق نيست

گفتم: سبزه زلرش باطل نيست

گفتي :شعر هايت همه رنج و عذاب

گفتم :عاشقم بر فرض محال

گفتي :عشق چيست تو مي داني؟

گفتم :عشق هست معناي ناداني

گفتي :عشق فقط غم نيست

گفتم :غمش تموم زندگي ايست

گفتي:چرا عشق همزبانش دوري ايست

گفتم:شيريني اش درد دو ري ايست

گفتي:چرا ماندن هميشه سخت است؟

گفتم:كودك عشقت كم سال است

گفتي:مرا اين شوريده حالي چه حاصل ؟

گفتم : زماني مي رسد داني بي حا صل

گفتي:پس از عشق فا صله گيرم

گفتم:از نفسهايم چه بگويم

گفتي :بي ترديد عاشقم كردي

گفتم:عاشق نيستس عاشقي نكردي

گفتي:پس اين همه عذاب چيست؟

گفتم:عاشقا نه هايم همه دلتنگي ايست

گفتي :از من خام نباش دلگير

گفتم:عشق حاصل همين خا مي ايست

گفتي مي پندارم كه تو عاشق تريني

گفتم:عاشق ترين هم شود قرباني

گفتي:قربا ني تو ميشوم روزي

گفتم:آن روز من دهم ميهماني

گفتي :مهما ني اش به عهده ي من

گفتم:مهمانش تو هستي در مرگ عاشقا نه ام

گفتي : اخر داستان عشقت همين بود؟

گفتم : معني عشق همين است

گفتي:پس عشق از وصال مي گريزد

گفتم:وصال به پاي عشق نمي سوزد

گفتي :عشق چيست بي حاصل؟

گفتم :حاصلش نيست وصال عاشق

گفتي: پس ما هر دو عاشق ترينيم؟

گفتم :خوب مي داني كه هر دو غافل ترينيم

گفتي:پس هر دو مي شويم قرباني

گفتم:گر شويم قرباني ما هم ماندگاريم


امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود

ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم

گفتني ها را حرف زدم

كودكي ها رو مرور كردم

و زمان فراموش شد

كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود

همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...

حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن

من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم

نه هزاران كيلومتر دور از تو

امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم

خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم

زيرا هميشه دل تنگ بودم

امروز خنده هايم بلند بود

و قلبم پر از شادي

انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود

كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد

كاش زندگي دو صفحه داشت

صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من

وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت

وكيبورد هم كار دل را مي كرد

كاش زندگي فقط همين بود فقط همين

كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن

كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد

تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني

كاش مي شد فاصله را از بين برد

تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد

اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است

و باور اين كه كسي دوستت دارد

كاش مي شد همه چيز را باور كرد

حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...

اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود

كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد

كاش همه چيز حقيقت داشت

حتي يك عشق مجازي


هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..

هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..

هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.

می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..

می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،

کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..


می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:

اولین عشق من و آخرین عشق من تویی

نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..


نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپه
چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کرده باشه
سرت را روی شانه های کسی بگذار
که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه
آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه
لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه
رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن
که زیبایی را احساس کرده باشه
چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه
اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند

 

 


روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …

چقدر فاصله اینیجاست بین آدم ها

چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها

كسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شكوفاست بین آدم ها

كسی به خاطرپروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدم ها

و ازصدای شكستن كسی نمی شكند

چقدر سردی وغوغاست بین آدم ها

میان كوچه دل ها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرد ماست بین آدم ها

زمهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چقدر قحطی رویاست بین آدم ها

كسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدم ها

و حال آینه را هیچ كس نمی پرسد

همیشه غرق مدا راست بین آدم ها

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزارست بین آدم ها

مگر كه كلبه دل ها چقدر جا دارد؟

چقدر راز و معماست بین آدم ها

سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند

سكوت ، گرم تماشاست بین آدم ها

چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم؟

طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

میان این این همه گل های ساكن اینجا

چقدر پونه شكیباست بین آدم ها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چقدر خشكی و صحراست بین آدم ها

و كاش صبح ببینم كه باز مثل قدیم

نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها

بهار كردن دل ها چه كار دشواریست

و عمر شوق،چه كوتاست بین آدم ها

میان تك تك لبخندها غمی سرخ ست

و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

به خاطر تو سرودم چرا كه تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدم ها

فراموش می کنم

فراموش می کنم تقدیزی را که با تو رقم خورده شد

فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد

فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد

فراموش می کنم  دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد

فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد

فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد

فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد

فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد

فراموش می کنم

فراموش می کنم

زندگی!

دوست!

تو....

همه چیز را فراموش می کنم

من می توانـــــــــــــــــــــــــــــــــم...